آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

اولین عید فطر آریای مامان

سلام همه ی وجودم... دیروز عید فطر بود و این اولین عید فطری بود که تو در کنار ما هستی... خدایا شکرت که فرشتم  و به ما هدیه دادی ..خدایا شکرت به خاطر اینکه هست...اینکه سالمه....اینکه میخنده...بازی میکنه ....نفس میکشه...و ما با نفسهای اون زندگی میکنیم...مامان جون واقعا نمیدونم تا وقتی نداشتمت چه جوری زندگی میکردم...حالا یه سال هم نشده که اومدی پیشم ولی انگار صد ساله میشناسمت...تو دیگه حالا همه ی وجودم شدی... عاشق بازی کردناتم وقتی همه ی اسباب بازیا تو خراب میکنی...وقتی کنترلو اسباببازیا تو میکوبی زمین تا باطریاش و ازش جدا کنی...عاشق وقتیم که میخوام بخوابونمت و تو همش میخندی و مامان و به خنده میندازی تا اینکه نخوابی ...اینجوری  ...
30 مرداد 1391

آریای 5 دندونی مامان

سلام عشقم دیروز یه دفعه با بابا جونت متوجه شدیم که 2 تا مروارید دیگه از پایین مهمون دهن عسلیت شده من که اصلا انتظارش و نداشتم چون منتظر یکی دیگه از دندونای جلوی بالات بودم و هر روز چک میکردم که در اومده یا نه... عزیزم مبارکت باشه دیگه حسابی دندون دار شدی هااااا.... مهمونیایی که رفتیم خیلی خوش گذشت و تو حسابی شیطونی و دلربایی کردی .به طوری که همه همش حواسشون به تو بود و قربون صدقه ت میرفتن....خونه عموت سر سفره دست گرفته بودی به پشت همه و سعی میکردی  به همه سر بزنی و رکورد یه دور کامل دور سفره رو از خودت به جا بزاری...و مثلا از پشت بابا به مامانی و بعد عمه و شوهر عمه و پارسا جون و تا اخر...حال بشقابای غذاشونم میپرسیدی تو راه ...
27 مرداد 1391

امروز 22 مرداد 91 هست

سلام نفسی مامان امشب که دارم برات مینویسم شما 9 ماه 19 روز و 2 ساعت سن داری ...و الان 11.03  دقیقه شبه که شما لا لا کردی یه نیم ساعتی میشه .... الهی قربونت برم که مثل فرشته ها میخوابی                                                                    مادیروز صبح رفتیم مشهد و بابا امروز نوبت دکتر داشت ...صبح ش...
23 مرداد 1391

آموزنده

استادی در شروع كلاس درس ليوانی پر از آب را به دست گرفت آن را بالا برد تا همه ببينند بعد از شاگردان پرسيد " به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟"- شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت: من هم بدون وزن كردن نمی دانم دقيقا وزنش چقدر است. اما سوال من اين است. اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همينطور نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟ شاگردان گقتند: هيچ اتفاقی نمی افتد.. استاد پرسيد:اگر آن را چند ساعت همينطور نگه دارم چه؟ يكی از شاگردان گفت:دستتان كم كم درد می گيرد. " حق با توست . حالااگر  يك روز تمام آن را نگه دارم چی؟ " شاگرد ديگری جسارتا گفت: "دستتان بی حس می شود ع...
19 مرداد 1391

امروز جمعه 13 مرداد 91 مصادف با 14 رمضان

سلام نفسی گلم تف________لد گذشته 9 ماهگیت مبارک پسرم   خوبی مامان جون؟ الان ساعت 1 نیمه شبه و شما دیگه لالا کردی ...بعد افطار رفتیم خونه مامانی بابا  و اونجا یه عالمه با پارسا و دریا بازی کردی و بعدش هم رفتیم خونه مامان من که اونجا هم کلی شیطونی کردی و وقتی که داشتیم میومدیم خونه دیگه از خستگی بیهوش شدی... الهی مامانت فدات شه عزیزم ببخشید که تولد 9 ماهگیت پست نزاشتم واست چون نتمون قطع بود یه چند روزی و بعدشم که دو روزی رو رفتیم مشهد برای دکتر بابا که برای دوشنبه صبح وقت نمونه برداری داده که یکشنبه دوباره مجبوریم بریم ... مشهد که بودیم با مامانی و خاله اتنا یه شب رفتیم طرقبه که خیلی خوش گذشت ..تو اولش خواب بودی و...
14 مرداد 1391

آریای مامان در استانه 9 ماهگی

سلام پسرکم خوفی عزیزم؟الان لا لا کردی چون امروز از ساعت 7 صبح بیداری بالای سرمون ...اخه همسایه کناری بنایی داره و از صبح هی تق تق و... فرارسیدن ماه مبارک رمضان و تبریک میگم به همه ی دوستای عزیزم ...امیدوارم که این ماه ماه براورده شدن همه ی ارزوهای قشنگشون باشه...التماس دعا پارسال ماه رمضون اریا تو شکم مامانش بود و امسال تو قلب مامانش و تو بغلش ...خدایا شکرت از این چند روز بگم که جمعه رفتیم پیک نیک  با مامان و بابای من و خاله و دایی جونات ..خوش گذشت بد نبود.... بعد از ظهرش اومدیم خونه و مامانی(مامان بابا) اومدن و من شما رو بردم حموم و کلی بازی کردی تو حموم ...عسل مامان تو اینقدر حموم دوست داری که نگو و وقتی اب تو حموم باز ب...
1 مرداد 1391
1